من و دوست خاصم
|
میگویند شب سیاه است من دیدم سیاه تر از جدایی نیست… میگویند مرگ سخت است اما سخت تر از بیوفایی نیست…. میگویند زهر تلخ است من چشیدم تلخ تر از تنهایی نیست دوست داشتن از عاشق بودن هم سخت تر است ... دوستدار تو به سعادت تو می اندیشد حال آنکه عاشق تو به داشتنِ تو ... دوستی بالاتر از عشق است ... سعی کن تا کسی را در دوستی نیازموده ای عاشق نشوی ... ملاک دوستی به رنگ و قد نیست معیار دوستی صداقتی ست که دوستت در صندوقچه ی دلش ذخیره کرده است ... و کلام آخر دوستی تملک تو بر کسی یا چیزی نیست دوستی مثل بوییدن یک سیب است، بدون آنکه به آن گازی بزنی ...
بالاخره در زندگی هر آدمی ... یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده، مدتی مانده ... قدمی زده و بعد اما بی هوا غیبش زده و رفته! آمدن و ماندن و رفتن آدم ها مهم نیست ... اینکه بعد از روزی روزگاری، در جمعی حرفی از تو به میان بیاید، آن شخص چگونه توصیفت می کند مهم است. اینکه بعد از گذشت چند سال، چه ذهنیتی از هم دارید مهم است. اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی ... اینکه تو را چطور آدمی شناخته، مهم است. منطقی هستی و می شود روی دوستی ات حساب کرد!؟ می گوید دوست خوبی بودی برایش یا مهمترین اشتباه زندگی اش شدی ... اینکه خاطرات خوبی از تو دارد یا نه برعکس ... اینکه رویایی شدی برای زندگی اش یا نه درسی شدی برای زندگی ... به گمانم ذهنیتی که آدم ها از خود برای هم به یادگار می گذارند، از همه چیز بیشتر اهمیت دارد وگرنه همه آمده اند که یک روز بروند.
خیلی سخته همه برات کامنت بزارن بهت اس بدن و زنگ بزنن اما هیچ کدوم اونی که منتظرش هستی نباشه... . . . تنهایی های m خدایا دلم برای تمام کسانی که با دیدنشان زندگی میکردم تنگ شده است نمی دانم آنها بی معرفتند یا من خیلی تنهام . . . تنهایی های m...
قابل توجه بعضی ها بسیاری از «من هم دوستت دارم» ها نتیجه رودربایستی ای هستند که «دوستت دارم» ها ایجاد می کنند ، جدی نگیرید !
موش ازشكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سر و صدا براي چيست. مرد مزرعه دار تازه از شهر رسيده بود و بستهاي با خود آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول باز كردن بسته بود .موش لبهايش را ليسيد و با خود گفت :«كاش يك غذاي حسابي باشد. اما همين كه بسته را باز كردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد چون صاحب مزرعه يك تله موش خريده بود. موش با سرعت به مزرعه برگشت تا اين خبر جديد را به همه حيوانات بدهد. او به هركسي كه ميرسيد، مي گفت: «توي مزرعه يك تله موش آوردهاند، صاحب مزرعه يك تله موش خريده است . . .». مرغ با شنيدن اين خبر بال هايش را تكان داد و گفت: « آقاي موش، برايت متأسفم. از اين به بعد خيلي بايد مواظب خودت باشي، به هر حال من كاري به تله موش ندارم، تله موش هم ربطي به من ندارد». ميش وقتي خبر تله موش را شنيد ، صداي بلند سر داد و گفت: «آقاي موش من فقط ميتوانم دعايت كنم كه توي تله نيفتي، چون خودت خوب ميداني كه تله موش به من ربطي ندارد. مطمئن باش كه دعاي من پشت و پناه تو خواهد بود. موش كه از حيوانات مزرعه انتظار همدردي داشت، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنيدن خبر، سري تكان داد و گفت: « من كه تا حالا نديدهام يك گاوي توي تله موش بيفتد!» او اين را گفت و زير لب خندهاي كرد و دوباره مشغول چريدن شد. سرانجام، موش نااميد از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در اين فكر بود كه اگر روزي در تله موش بيفتد، چه مي شود؟ در نيمههاي همان شب، صداي شديد به هم خوردن چيزي در خانه پيچيد. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوي انباري رفت تا موش را كه در تله افتاده بود، ببيند. او در تاريكي متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا مي كرده، موش نبود بلكه مار خطرناكي بود كه دمش در تله گير كرده بود. همين كه زن به تله موش نزديك شد، مار پايش را نيش زد و صداي جيغ و فريادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنيدن صداي جيغ از خواب پريد و به طرف صدا رفت. وقتي زنش را در اين حال ديد او را فوراً به بيمارستان رساند. بعد از چند روز، حال وي بهتر شد. اما روزي كه به خانه برگشت، هنوز تب داشت. زن همسايه كه به عيادت بيمار آمده بود، گفت: براي تقويت بيمار و قطع شدن تب او هيچ غذايي مثل سوپ مرغ نيست. مرد مزرعه دار كه زنش را خيلي دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتي بعد بوي خوش سوپ مرغ در خانه پيچيد. اما هرچه صبر كردند، تب بيمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آنها رفت و آمد ميكردند تا جوياي سلامتي او شوند. براي همين مرد مزرعه دار مجبور شد، ميش را هم قرباني كند تا با گوشت آن براي ميهمانان عزيزش غذا بپزد .روزها ميگذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر مي شد تا اين كه يك روز صبح، در حالي كه از درد به خود مي پيچيد از دنيا رفت و خبر مردن او خيلي زود در روستا پيچيد. افراد زيادي در مراسم خاكسپاري او شركت كردند. بنابراين، مرد مزرعه دار مجبور شد از گاوش هم بگذرد و غذاي مفصلي براي ميهمانان دور و نزديك تدارك ببيند .حالا، موش به تنهايي در مزرعه مي گرديد و به حيوانان زبان بستهاي فكر مي كرد كه كاري به كار تله موش نداشتند!
|